حسنا عشق  مامان و باباحسنا عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

فرشته قشنگم ، عزیزترینم

فقط 26 روز دیگه...

سلام عشق مامان. همه کسم. خوبی عمر من؟؟؟ آفرین به دخمل قوی و زرنگم. با اینکه جات خیلی تنگ شده ولی با تمام قدرتت شیکم مامانیو کج و کوله میکنی. بهت افتخار میکنم نفسم. حدودا یکی دو هفته ای میشه که مامان دیگه سرکار نمیره دیگه رفتم واسه استراحت تا بتونم شما رو صحیح و سالم به دنیا بیارم.دیگه شمارش معکوس برای اومدنت تو بغلم شروع شده. دقیقا 26 روز دیگه مونده. آخ که چقدر این روز شماری واسه اومدنت لذتبخشه البته فکر کردن بهش خیلی بهم استرس وارد میکنه. اینکه عمل چجوری میشه ، سر موقع میای یا عجله میکنی ،کلیه هات بعد از تولدت خوب کار میکنن و مامانی و از نگرانی درمیاری ،  اینکه از پس مسئولیت به این بزرگی چجوری برمیام ، بعد از ...
6 ارديبهشت 1393

یه اتفاق بد

  سلام گل من. حالت خوبه مامانی؟ امروز مامان حال روحیش اصلا خوب نیست. همش بغض دارم عشق من. امروز وقت سونو داشتم. با اطمینان خاطر و خوشحال رفتم تا انجامش بدم . وقتی دکتر سونو رو انجام داد یه دفعه دیدم رو مانیتورش ریز شده. پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفت کلیه راست فرزندت یه مقدار ورم داره. یه لحظه شوکه شدم. اصلا انتظار نداشتم بخواد مورد خاصی رو بگه. ازش پرسیدم خطرناکه؟ گفت نه بعد از تولدش باید مورد بررسی قرار بگیره و الان نمیشه کاری کرد.وقتی بدنیا اومد باید سونو بشه. جوابو گرفتم و اومدم بیرون. سریع زنگ زدم به بابا علی  تا از همکارای مامای تو ادارش بپرسه. انقدر حالم بد بود و با گریه حرف میزدم که همکارش متوجه نمیشد چی میگم.   قرار ش...
6 ارديبهشت 1393

سوپرایز

سلام فرشته ی قشنگم ، همونی که نمیدونم باید چی صداش کنم !باید بهت بگم دخمل خوشگلم یا گل پسرم. امروز شصت و نهمین روزیه که مهمون شکممی . قربونت برم ، مسافر کوچولوی من. واسه به دنیا اومدنت دارم ثانیه شماری می کنم. حدود شش هفته پیش بود که یهویی من و بابایی رو غافلگیر کردی و وجودتو به همه اثبات کردی. نمیدونستم چه حالی دارم اولش میخندیدم  یه دفعه سکوت میکردم و ماتم میبرد به دیوار که یعنی راسته ؟؟ یعنی منم مامان شدم ؟ خدایا شکرت ، شکرت که لیاقت مادر شدنو بهم دادی. مرسی که منو لایق همچین جایگاهی دونستی . عزیزم من با وجود تو و بابایی خوشبخت ترینم. میدونی گلم ، کارای خدا هیچکدوم بی حکمت نیست ولی عقیده ی من اینه که بچه ه...
19 شهريور 1392

هفتاد و پنجمین روز

سلام عسل مامان . دلم برات خیلی خیلی تنگ شده . پس کی میای پیشمون؟ امروز هفتاد و پنجمین روزته نفسم . پنج شنبه باید برم واسه سونو  و آزمایش غربالگری تا یکشنبه بریم دکتر ببینیم راجع بهت چی میگه مامانی.  دلم میخواد زودتر هفته دیگه شه ببینم جوجوم چقدر بزرگتر شده. تو سالم باش من تمام  سختی این انتظار و به جون میخرم تا خدای مهربون تورو صحیح و سالم به دستم برسوونه. روزای پر استرسی رو میگذرونم . حال روحیم همش در نوسانه . گاهی خیلی خوشحالم گاهی حس میکنم خیلی تنهام گاهیم برعکس ، حس میکنم چقدر دورو برمون شلوغه و همه دوسمون دارن. ولی تو همه حال و هر حالتی بابایی کنارمونه و آروممون میکنه . راستی مامانی فکر میکنم از این ترشی خورا...
19 شهريور 1392

سفر دو روزه

بازم سلام عشق مامان. بالاخره بعد از یکسال مامان و بابا رفتن ماه عسل. ماه عسل که نمیشه گفت ، در واقع روز عسل  آخه اولین مسافرتی بوود که بالاخره با بابایی تنها بودییم. آره مامانی سه تایی رفتیم مسافرت (شمال). پنج شنبه عصری راه افتادیم و شنبه ظهر برگشتیم. خیلی کوتاه بوود ولی حسابی خوش گذشت. همینشم تو این اوضاع که بابایی و من مرخصی نداریم غنیمت بوود. رفتنا خیلی ترافیک بوود . وقتی رسیدیم یازده شب بوود و از خستگی فقط خوابیدیم. فردا صبحش رفتیم لب دریا یکم قدم زدیم.بعد با بابایی روونه بازار شدیم. اونجا کلی از دست یه پیرمرده خندیدیم.اومدم ازش چیزی بخرم تا اومدم چوونه بزنم بهم گفت برو ،منم گفتم خیل و خب میرم تا اومدیم بیایم یارو داد...
19 شهريور 1392

هفته یازدهمتم تموم شد

  گلم هفته یازدهمتم تموم شد . مامانی (مادربزرگت ) و خاله مریم امروز وقتی خواب بودم با این کیک سورپرایزمون کردن. نمیدونی چقدر ذوق زده شدم. کلی با مامانی و خاله خوش گذروندیم.  خیلی خوشحالم که انقدر واسه همه عزیزی. راستی یادم رفت بگم که خاله مریم یه پسل خوشمل داره به اسم مانی. خیلی خیلی خوشحالم از اینکه وقتی به دنیا میای پسر خالت همبازیت میشه و تنها نیستی. مانی الان سه ماهشه و وقتی شما به دنیا میای حدودا نه ماه ازت بزرگتره گل من. ما فکر تنها نبودنتم از قبل کردیم فدات شم . اینم عکس پسرخاله خوشمل و خوش اخلاقت:   فدات شم با اومدنت باعث شدی قدر مامانی رو خیلی بیشتر از قبل بدونم. حالا میفهمم که چه حسی همیشه بهم ...
19 شهريور 1392