حسنا عشق  مامان و باباحسنا عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

فرشته قشنگم ، عزیزترینم

خوش آمدید

 

 

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ

لَمَجنونٌ * و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمین *

 

 

 

 سلام به همه مامانایی که کوچولوشون از راه رسیده یا مثل من دارن انتظار شیرین بارداری رو تجربه میکنن.

امیدوارم در هر حالت که هستین تن خودتونو نینی هاتون سالم  و سلامت باشه.

این وبلاگ و تقدیم میکنم به فرشته کوچولوی تو راهیم. می نویسم به امید روزی که انقدر بزرگ شده باشه که بتونه به جای من مطالب وبلاگشو ادامه بده.

 

نفسم ، فرشته کوچولوی من ، مامان و بابا عاشقتن و قدر گلی مثل تورو میدونن . حالا که تصمیم گرفتی با اومدنت قشنگیای زندگیمونو چند برابر کنی من و بابایی هم بهت قول میدیم همیشه وهمه جا پشتت باشیم و تمام تلاشمونو میکنیم تا هیچ وقت هیچ جای زندگیت احساس کمبود نکنی، امیدوارم تو هم باعث افتخار من و بابایی بشی و همه جا باعث سربلندیمون بشی.

 

niniweblog.com

 

عذر تاخیر پس از هجده ماه

سلام دخترم ، سلام خاله های مهربونش بعد از یکسال و نیم ما برگشتیم. کم کم داشت یادم میرفت که ما هم واسه فرشته نازنینم وبلاگ ساخته بودیم. انقدر که وقتم پر شده به کل فراموش کرده بودم تا اینکه امروز برای سرچ کردن موضوعی از وبلاک یه پسر کوچولوی نازنین سردراوردم و یاد وبلاگ دختر خوشگلم افتادم. امیدوارم از حالا به بعد بتونم مثل سابق وبلاگ عشقمو آپدیت کنم. این هجده ماه کلی اتفاقای خوب و بد افتاد که همشون نه خاطرم هست و نه تو یه صفحه جا میشه. ولی هرچه که بوده انشالله خیره. ولی بزرگترین اتفاق زندگی و مهمترینش قدم گذاشتن حسنای مهربون و خوشگلم به زندگیمون بود که واقعا قدم به قدم نفس کشیدن باهاش صرفا لذتبخشه. نمیدونم چجوری این حس رو وصف کنم. حسنا بر...
15 شهريور 1394

شمارش معکوس برای تشخیص جنسیت

سلام عشق مامان. خوبی عمرم؟ خدارو شکر پانزده هفته دیگه رو هم باهم به خوبی پشت سر گذاشتیم. این روزا خیلی بدنم کرخه. همش دلم میخواد برم بخوابم .اداره خیلی برام خسته کنندس بخصوص صبحا که میخوام از خواب بیدار شم که بیام سرکار با غر غر از خواب پا میشم آخه مامانی شبا حداقل دو سه بار پا میشم میرم دستشویی چون شما داری بزرگ میشی و به جاهای دیگه شکمم فشار میاد. چند شبی هم میشه که پاهام تو شب درد میگیره نمیتونم بخوابم. واسه همین چون شبا خوب نمیخوابم صبح بد از خواب پا میشم. هفته پیش رفته بودیم عروسی الهه و مرتضی (دختر عموی من ). جات خالی بود عزیزم خیلی خوش گذشت. کلی باهات رقصیدم. اونجا هر کی منو میدید دیگه میفهمید حاملم آخه مامانی دیگه شیمکم بی...
6 ارديبهشت 1393

نی نی ما دخملهههههههه

***سلام دختر گلم ، عشق مامان ، آره نفسم دختری. دلم میخواد داد بزنم با صدای بلند به همه بگم یه دخمل ناز و خوشگل تو شیکمم دارم.*** ***خدایا شکرت ، خدایا هزار مرتبه شکرت که این لیاقتو بهم دادی. ممنونتم.*** امروز بعد از دو هفته انتظار بالاخره با خاله مریم و مامانی زینت و مانی پسر خوشگلش رفتیم سونوگرافی. نمیدونی عشقم چه عجله ای داشتم تا زودتر برم تو. وقتی صدام زدن حسابی دستو پامو گم کردم. نمیدونم چجوری خودمو رسوندم به اتاق سونو. جلو در اتاق مامانی زینت گفت دلت میخواد چی باشه. نا خود آگاه گفتم مامان پسر خوبه ها ولی دلم دختر میخواد تا مونسم شه. دلم میخواد بزرگتر که شد حرفامو با اون بزنم. ولی مهم نیست انشاالله...
6 ارديبهشت 1393

آخر هفته هجدهم

سلام مامانی. خوبی دخترکم؟ اگر خوبی چرا هیچ علامتی بهم نشون نمیدی. هنوز نمیتونم تکوناتو درست تشخیص بدم.نمیدونم تکونای توه یا نه.یه چیزایی حس میکنم.اونم خیلی ضعیف ولی تو اینترنت خوندم که گاهیی حرکات روده و نفخ با حرکات بچه اشتباه گرفته میشه. مامانی زودتر خودتو بهم نشون بده . همش نگرانم . نمیدونم در چه حالی.شنیدم طبیعیه که تو اولین بارداری تا هفته بیست و یا بیست و چهار مادر ممکنه متوجه نشه. جالبه تا وقتی قد یه کنجد بودی همش منتظر بودم لااقل شکلت مثل انسان شه ،سر و دست و پا داشته باشی. بعد که به هفته دهم رسیدم و فرم گرفتی واسه جنسیتت ثانیه شماری میکردم.حالا که فهمیدم انتظار تکوناتو میکشم و مطمئنم مرحله بعد انتظار بی صبرانه واسه دیدنت و ...
6 ارديبهشت 1393

هفته نوزدهمم تموم شد

سلام گل دخترم. نفس مامان. عمر مامان. خوبی عسل من    آره که خوبی چند روزیه که میتونم تکوناتو حس کنم . بخصوص از دیشب تاحالا که انقدر واضح به شکمم میزنی که اون لحظه از زور خوشحالی انگار نا خودآگاه قلبم میاد تو دهنم. چقدر لذت بخشه ، چه حس قشنگی دارم اون لحظه و به خودم میبالم که تنها کسیم که میتونم حست کنم و تنها کسیم که تو میتونی پیشش خودنمایی کنی. مطمئنم همونقدر که من عاشقتم تو هم عاشقمی همونقدر که من و مامانجون زینت عاشق همیم. خدا کنه واسه مادری کردن برات سر سوزنی از مامانجون زینت ارث برده باشم که از فداکاریا و  از خودگذشتگیش همتا نداره آره مامانی الان که یه فرشته آسمونی هستی آرزو کن تا خدا این شانس و بهت ب...
6 ارديبهشت 1393

هفته بیستمم تموم شد

سلام عشق مامان و بابا. خوبی مامانی میدونم که خوبی. خدا روشکر.   مامانجون و باباجون دیروز رفتن مشهد تا عرفه اونجا باشن ، از من و بابایی خواستن واسه اینکه یه تنوعی شه این چند روز و بریم خونشون آخه خونه مامانجون و باباجون خیلی باصفاس. انشالله تا چند ماه دیگه میای و کم کم همه جا رو میبینی و میشناسی عشق من.دیروز وقتی به بابایی گفتم از این پیشنهاد استقبال کرد و شب رفتیم اونجا. نفس من جدیدا شیطون شده ،مدام وول میخوره و دل مامان و بابا رو میبره .دیشب برا اولین بار بابایی تونست حست کنه ، سر شب به بابا علی گفتم بیا دستتو بذار رو شکمم دخملی بهت عادت کنه وقتی بابایی دستشو گذاشت تا چند دقیقه حرکت نکردی انگار که دست بابایی برات ...
6 ارديبهشت 1393

وروجک و هفته سی و یکم

سلام عشق مامان ، دلیل بودنم. خوبی زندگی من؟؟ میدونم که خوبی و سر حال ، از وول خوردنات معلومه. خدا رو هزار مرتبه شکر. مامانی این روزا حسابی شیطون شدی . یه لحظه آروم نداری. به قول خاله مریم که میگه از اوووون دخملای شیطونی که انقدر ورجه وورجه میکنی. خوشحالم از این که هر لحظه با تکونات نشونم میدی سالمی و رو براه ولی تنها نگرانی من اینه که وقتی به دنیا اومدی از این کوچولوهای شیطونی باشی که شبا خواب ندارن. آخه عشق من هروقت شبا چشامو باز میکنم میبینم در حال شیطنتی خواب نداری. به قول بابا علی خدا به دادمون برسه. ولی عیبی نداره تو سالم باش حتی شب بیداریاتم به جووون میخرم عمر من فقط بهم قول بده که به موقع به دنیا بیای و صحیح و سالم...
6 ارديبهشت 1393

آخرای ماه هفتم

سلام عشق من . چطوری مامانی؟ دیگه تو هفته آخر ماه هفتمیم. انشاالله کمتر از 12 هفته دیگه میبینمت گل نازم. این مدت باقی موندرو مثل این 27 هفته ای که خانم بودی خانمی کن و اتاق کوچیکتو تحمل کن  تا صحیح و سالم بیای تو بغلم عشق من.   این روزا حسابی شیطون شدی و دل مامانو میبری. دیگه با نگاه کردن به شکمم میشه متوجه شد که کدوم ورش داری شیطونی میکنی. هر روز که بیدار میشم تمام تمرکزمو میذارم رو شکمم تا با خوب بودنت دوباره از نو زنده بشم و سرحال و سرزنده روز کاریمو شروع کنم. هفته پیش رفتیم دکتر عسلم چنان صدای ضربان قلبت بلند شده که از شنیدنش سیر نمیشم . دلم میخواست ضبطش کنم و هر روز برا خودم بذارمش تا با شنیدنش جوون بگیرم. ر...
6 ارديبهشت 1393

ورود به هفته بیست و سوم

سلام دختر نازم. خوبی مامانی؟؟ خوب تو دل مامان ورجه وورجه میکنی و دلبری میکنیااااا!!! البته چند روزه تکونات کمتر شده ، فکر میکنم واسه اینه که واسه دومین بار یعنی به فاصله یک هفته به شدت سرما خوردم و تمام بدنم بی حس و حال شده. ببخش مامانی مراقب خودم نبودم که به تو هم منتقل شد. این مدت اتفاقای مختلفی اطرافم پیش اومد ولی فرصت نشد بیام برات تعریف کنم. حدودا دو سه هفته پیش ( حدودا همون موقع که مامانجون و باباجون رفته بودن مشهد )بوود که داشتیم با بابا علی از اداره برمیگشتیم خونه که تو راه خاله مریم زنگ زد به موبایلم گوشیو که برداشتم دیدم با گریه هولناکی فقط بهم گفت مهسا یه زنگ بزن به موبایلم کارت دارم. وااااای داشتم سکته میکردم...
6 ارديبهشت 1393