حسنا عشق  مامان و باباحسنا عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

فرشته قشنگم ، عزیزترینم

تولدت مبارک عروسکم

1393/2/6 17:16
نویسنده : مامان مهسا
460 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عروسک قشنگم. 

تولدت مبارک عشق من . ببخش انقدر دیر اومدم تا خبر به این خوبیو تو وبلاگت بذارم آخه مامانی خیلی درگیر بودم. الانم که اومدم کنارم آروم خوابیدی و داری لبخند میزنی.بیستم بهمن یعنی یازده روز پیش حدودای ساعت چهار و پنج بعد از ظهر بووود که برخلاف انتظارم درد زایمانم شروع شد. آخه شما تازه رفته بودی تو سی و هشت هفته. هنوز دو هفته دیگه تا زایمانم مونده بود. با مامانی زینت و بابا علی رفتیم بیمارستان . وقتی دکتر معاینم کرد گفت بلهههههه دیگه وقتشه و صبح زود باید عمل شم.البته اختیار سزارین یا طبیعی بودنو به خودم داد. اول دردام تایمش یه رب یه بار بود ولی تو بیمارستان فاصلش به سه دقیقه یه بار رسیده بود ، نزدیکای صبح بود که دکتر خودشو رسوند و بهم گفت اگه طبیعی بخوای باید تا بعد از ظهر دردارو تحمل کنی.ولی مامان دیگه طاقت دردا رو نداشت و گفتم نه تمومش کنید. همون موقع بردنم اطاق عمل بعد از کلی درد کشیدن دیگه چیزی نفهمیدم و وقتی چشمو باز کردم یه فرشته کوچولو رو دادن تو بغلم. ای خداااااااا چه لذتی داشت.خدا قسمت آرزومنداش کنه. بله مامانی اینجوری بود که فرشته عجول من دو هفته زودتر مامان باباشو سوپرایز کرد. گرچه روز ششمین تولدت با بالا رفتن زردیت و بستری شدنت تو بیمارستان از دماغمون درومد ولی این ذره ای از لذت باتو بودن کم نمیکنه. بیست و هفتم بوود که به زردی داشتنت شک کردیم و دو شب پشت سرهم برای آزمایش بردیمت بیمارستان و هردو شب ازت خون گرفتن. چقدر گریه کردی و با گریه هات پشت در اتاق گریه کردم. و در نهایت قرار شد با زردی 16 بیمارستان بستری شی و فقط من باید پیشت میموندم. استرس اینکه چجوری از پست بر بیام با این بدن لخت و کوچولوت که باید هر سه ساعت از دستگاه درت میوردم و تمیزت میکردم و شیرت میدادم با اینکه هنوز بند نافت نیفتاده بود همه اینا یه طرف عذابی که تو میکشیدی شیرم سیرت نمیکرد و پرستارا بهت شیر خشک میدادنوشیر خشک بهت نمیساخت و بالا میووردی و من مجبور بودم تو سه ساعتی که تو دستگاهی سه نوبت شیر بدوشم تا یه وعده ای که میای بیرون شیرم سیرت کنه تا بهت شیر خشک ندن. سه شب بیخوابی رنگ و رومو زرد کرده بود و فقط به این امید بودم که زودتر فرشته کوچولوم از شر اون دستگاه کذایی خلاص شه. تو اون سه شب بابا علی و بابایی محمد و مامانی زینت هم خیلی اذیت شدن.مسیر بیمارستان خیلی دور بود و ماشین نمیشد آورد و بابایی محمد روزی دو بار این مسیر و میومد بیمارستان و هر سری کلی آب هویج و آب پرتقال میگرفت ، با سوپ و آب ماهیچه برام میاورد تا شیرم زیاد شه غصه نخورم. بابا علیم هروقت میومد بیمارستان و من و تورو تو اون حالت میدید بغض میکرد غصه میخورد و میگفت نمیتونم ببینم زن و بچم تو بیمارستانن و دارن آب میشن. خلاصه که مامانی خیلی اذیت شدیم و خدا رو شکر با بعد از این همه سختی بالاخره مرخص شدیم.آره گلم با این همه درگیری نمیتونستم بیام وبلاگت و خبر خوب تولدتو برات بنویسم. 

خب دیگه فرشته قشنگم بیدار شده و شیر میخواد. من دیگه باید برم نفسم. بازم میام و از لحظات شیرین  با تو بودن مینویسم گل من. دوست دارم قدر تموم دنیا نفسم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان ملیحه ( نی نی ما )
4 اسفند 92 19:51
سلام عزیزم به سلامتی ان شالا قدمش که با عجله هم اومده مبارک باشه . خدا رو شکر که بهتر شدین هر دوتون
نگار جون
4 اسفند 92 20:30
سلام مبببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببارک باشه عزیزم تولددددددددددددددددددددددددددددددددددددش بارک به سلامتی الهی خاله قربونش بره بوووووووووووووووووووووووووووووووووس
سارامامان یاسین
6 اسفند 92 18:09
سلام ای جانم قدم حسنا جونم مبارک باشه قربون خانوم گلم برم من مهسا جون پس عکس خانوم کوچولو کجاست دلم می خواد ببینمش
مامان هلاله
9 اسفند 92 23:17
تولدت مبارک عزیزم مهسا جووووون بهت تبریک میگم یه عکس ازش میذاشتی که حدال حسنا جونو میدیدیم خیلی خیلی خوشحال شدم
مامان مهسا
پاسخ
مرسی گلم چشم حتما میذارم عکساشو
سارا مامان یاسین
8 فروردین 93 0:55
سلام مهسا جونم خوبی عزیزم ؟حسنا جونم خوبه؟خانمی نگرانتونم یه خبری از سلامتیتون بهم بده خانمی
مامان مهسا
پاسخ
سلام فدات شم. ما خوبیم.این مدت خونه مادرم بودم نت نداشتم.مرسی از اینکه به یادم بودی عزیزم.
سارامامان یاسین
22 فروردین 93 18:32
سلام خداروشکر که خوب هستید نگرانتون شده بودم از حسنا جون برامون عکس یزار مهسا جون