بی عذر و بی بهوونه
سلام دختر قشنگم. فرشته کوچولوی من ببخش منو بابت این همه تآخیر.
راستش فرصت نمیشد بیام و به وبلاگت سر بزنم . هر وقت میخواستم بیام یه مشکلی پیش میومد یه ماه اول که وقت هیچ کاریو نداشتم یا حالم خوب نبود یا مهمون میومد یا شما بهم مجال نمیدادی. ولی بعدش که یه مقدار سرم خلوت تر شد اینترنت خونه باباجون قطع شد و نشد بیام.از وقتیم که برگشتیم خونه خودمون بعد از دو ماه که خونه باباجون بودیم ( جا داره همین جا از مامان جون و باباجون بابت تمام زحمتها و شب بیداریاشون تشکر و قدر دانی کنم که واقعا بار مسئولیت به این بزرگیو از رو دوش من و بابا علی سبک کردن و پا به پامون کمکمون کردن . واقعا ممنونم و انشالله که بتونیم زحماتشونو جبران کنیم )کارای خونه ریخته سرم وقت سر خاروندن ندارم. این مدت اتفاقای زیادی افتاد که واسه نوشتنش کلی وقت لازمه ولی مهمترین اتفاق از بین رفتن هیدرونفروز کلیه هات بود که خدارو هزار مرتبه شکر برطرف شد و من و بابا و همه اطرافیانو حسابی خوشحال کرد.
دخترم عزیز دلم روز به روز زیبا تر میشی و خودتو بیشتر تو دل همه جا میکنی گرچه که از همون روز اول خواستنی بودی. وقتی به چشات نگاه میکنم و خیره میشی تو چشام دلم میخواد همه زندگیمو فدات کنم. وقتی میخندی دلمو حسابی آب میکنی و وقتی گریه میکنی دلم میخواد تمام درداتو بدی به من تا اشکتو نبینم قشنگ من. پری قصه های من عاشقتم و دیوونه وار دوست دارم. هیچ وقت فکر نمیکردم کسی بتونه تا این حد زندگی من و بابا علیو تحت تآثیر قرار بده تا جایی که بابا علی با ذل زدن به چشات بغضش بگیره و من دیوونه وار تماشات کنم. دلم میخواست بابایی خودش میومد از حس و حالش مینوشت تا ببینی چقدر عاشقته. دوست داریم عزیز دلم. سعی میکنم زود به زود به وبلاگت سر بزنم.
از همه خاله های مهربونی که نگرانمون بودن و به فکرمون بودن ممنونم و از این که نشد به وبلاگشون سر بزنم و جواب کامنتاشونو بدم عذر میخوام. انشالله از این به بعد جبران میکنم.راستی خاله ها عکسای حسنا جونم تو پست بعدی گذاشتم.