حسنا عشق  مامان و باباحسنا عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

فرشته قشنگم ، عزیزترینم

عذر تاخیر پس از هجده ماه

1394/6/15 13:55
نویسنده : مامان مهسا
410 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم ، سلام خاله های مهربونش

بعد از یکسال و نیم ما برگشتیم. کم کم داشت یادم میرفت که ما هم واسه فرشته نازنینم وبلاگ ساخته بودیم. انقدر که وقتم پر شده به کل فراموش کرده بودم تا اینکه امروز برای سرچ کردن موضوعی از وبلاک یه پسر کوچولوی نازنین سردراوردم و یاد وبلاگ دختر خوشگلم افتادم. امیدوارم از حالا به بعد بتونم مثل سابق وبلاگ عشقمو آپدیت کنم.

این هجده ماه کلی اتفاقای خوب و بد افتاد که همشون نه خاطرم هست و نه تو یه صفحه جا میشه. ولی هرچه که بوده انشالله خیره. ولی بزرگترین اتفاق زندگی و مهمترینش قدم گذاشتن حسنای مهربون و خوشگلم به زندگیمون بود که واقعا قدم به قدم نفس کشیدن باهاش صرفا لذتبخشه. نمیدونم چجوری این حس رو وصف کنم. حسنا برام یعنی زندگی و لذت از تک تک ثانیه هایی که باهاش سپری میکنم. وقتی میبینمش و تو آیینه به خودم نگاه میکنم و قد و قوارشو برانداز میکنم انگاری باورم نمیشه ، انگار دارم خواب میبینم ، من مامان شدم ،مادر یه دختر زیبا مادر یه فرشته کوچولو ، خدایا شکرت. دیشب به علی گفتم ، علی باورم نمیشه حسنا بقدری بزرگ شده که راه میره کفشا شو میاره تا پاش کنم ، با لیوانش خودش آب میخوره و دست و پا شکسته منظورشو برای چیزی که میخواد با دایره لغات محدودش ادا میکنه. چقدر اون روزی که این وبلاگو درست کردم عجله داشتم تا این روزو ببینم چقدر آرزوم بود ببینم اون فرشته ای که توشکمم لم داده قراره چه شکلی بشه. خدایا هزاااار مرتبه شکرت.

حسنا کوچولوی من الان را میره البته دیگه میتونه بدووه ، موهاشو شونه میکنه، کفشاشو میاره تا پاش کنم ، تازه صندلای منم پاش میکنه و با اونا بجای من قدم بر میداره ، رژ لبامو اکثرشو خراب کرده اونارو ور میداره و دور تا دور لبشو لپاش میماله و دستاشو که اون همه قرمزه میماله به در و دیوارو فرش و همش مامانشو حرص میده که الهی من فدای این شیرین کاریاش شم. وقتی بهش میگیم چشات کو چشمک میزنه ، دستا و پاهاشو نشون میده وقتی ازش میپرسیم. از اونجا که دختر کوچولوی من خیلی مامانیه وقتی تو آشپزخونه کار دارم مدام پای منو چسبیده منم برا اینکه بره بیرون یه چیزی میدم دستش که بده به باباش اونم میدووه تا اون چیزو به باباش برسونه اونموقع منم یه نفس عمیق میکشم و به کارم ادامه میدم غافل از اینکه خانم با ذوق دو چندان برگشته پیش مامان جون جونش. دیگه دخملم چه کارایی میکنه؟.... صبحا از خواب با بوسای خوشمزش بیدارم میکنه و اگه بیدار بشه و کسی و اطرافش خواب ببینه انگشتشو رو بینیش میگیره و میگه : سسسسس عاااابه  ( یعنی هییییس خواااابه ) دییییگه از شیرین کاریاش بگم ،مثل باباش گوشی تلفنو دستش میگیره و دور خونه راه میره و با موجود خیالیش حرف میزنه و میخنده اکثرا هم این جمله رو تکرار میکنه ( الو جوجو قاقا، هه هه هه ، مامان جوغا دد ، اوهوم اوهوم )  من نمیدونم چی میشنوه که تاییدشم میکنه. کلمه هایی که دخترم میگه : مامان ، بابا ، آب ، به به ، می می ، جوجو ، دس ( دست ) ، پا ، آقا ، قا قا عبادی ( تاب تاب عباسی ) ، آبادی ( آب بازی) ، وقتیم که دستشویی داره اشاره میکنه به پوشکش میگه مامان اوف اوف....

از همه این کارا فیلم و عکس داشتم که متاسفانه دو هفته پیش کیفمو زدند و موبایلم توش بود و عکسای حدود هفت ، هشت ماه حسنا پرید . سعی میکنم آخرین عکسایی که تو لپ تاپ دارمو ازش بذارم ، به قول باباش تا من باشم چند وقت یه بار عکسای گوشیمو رو لپ تاپ خالی کنم تا همچین روزی دلم نسوزه. در حال حاضرم هنوز گوشی نخریدم تا عکسای جدید تری ازش بگیرم و وبلاگشو پر کنم از عکسای خوشگلش.

پسندها (1)

نظرات (0)