هفته بیستمم تموم شد
سلام عشق مامان و بابا.
خوبی مامانی میدونم که خوبی. خدا روشکر.
مامانجون و باباجون دیروز رفتن مشهد تا عرفه اونجا باشن ، از من و بابایی خواستن واسه اینکه یه تنوعی شه این چند روز و بریم خونشون آخه خونه مامانجون و باباجون خیلی باصفاس. انشالله تا چند ماه دیگه میای و کم کم همه جا رو میبینی و میشناسی عشق من.دیروز وقتی به بابایی گفتم از این پیشنهاد استقبال کرد و شب رفتیم اونجا.
نفس من جدیدا شیطون شده ،مدام وول میخوره و دل مامان و بابا رو میبره .دیشب برا اولین بار بابایی تونست حست کنه ، سر شب به بابا علی گفتم بیا دستتو بذار رو شکمم دخملی بهت عادت کنه وقتی بابایی دستشو گذاشت تا چند دقیقه حرکت نکردی انگار که دست بابایی برات آشنا نبود بعد کم کم وول خوردنات شروع شد و درست زیر دست بابابیی شروع کردی تکون خوردن و بابا علیم تونست حست کنه.نمیدونی چقدر خوشحال شده بود . میخواست همون موقع بخورتت انقدر ذوق کرده بود سرشو گذاشت رو شکممو شروع کرد به حرف زدن باهات. همش میگفت دخترم من و مامان منتظرتیم خیلی خیلی دوست داریم.
آره گلم این اولین باری بود که به بابایی خودتو نشون دادی و دلشو بردی.
خیلی دوست دارم مامان ، عزیزکم. مراقب خودت باش نفس من.