غربالگری سه ماهه اول

سلام نفس مامان. میدونم خیلی زود زود دارم کامنت میذارم ولی امروز از ذوقم اومدم اینجا تا بهت بگم امروز رفتم واسه غربالگری سه ماهه اول. از ساعت نه و نیم صبح با مامانی زینت رفتیم اونجا تا شش و نیم هفت بعد از ظهر تا شما یه تکونی به خودت بدی پزیشنتو عوض کنی تا خانم دکتر بتونه همه چیو دقیق اندازه گیری کنه. واااای مامان انقدر که امروز کاکائو خوردم هیچ وقت تا این حد نخورده بودم. دیگه حالم از هرچی شکلاته بهم میخوره. انقدر مامانی زینت بهم آب میوه و کاکائو داد تا شما یه ذره تکون بخوری. ولی انگار نه انگار . عین من و بابات تنبلو خونسردی. بعد از چهار سری سونو دیگه با تلاشا و ضربه های دکی جابجا شدی و بالاخره برگشتیم خونه.

بگردم مامان بزرگ (مامانی زینت) و بابا بزرگت(بابا محمد) خیلی امروز واسمون زحمت کشیدن و خسته شدن. چقدر اذیت شدن و سر تکون نخوردنت استرس داشتن. همیشه با بابا علی میرفتیم دکتر ولی امروزو من مرخصی گرفتم و بابایی سرکار بود واسه همین به بابایی محمد و مامانی زینت زحمت دادیم.

آخ که تمام زندگی من شما چهارتایین.( تو ، بابا علی، بابایی محمد و ماماننی زینت ) البته خاله مریم و دایی میثمم به این لیست اضافه کن. دعا کن خدا تن تک تکشونو برامون سالم نگه داره که مامان بدون اونا میمیره.

راستی سی دی سونوی امروزتم گرفتم.بزرگ که شدی حتما نشونت میدم.امشب سریالتو فندق من واسه همه گذاشتم و کلی از دیدنش کیف کردیم. بابا علیم از ذوقش با یه جعبه شیرینی خونه مامانی زینت اومد. این کارش خیلی برام ارزش داشت و به نوعی هم تشکر از زحمتای مامانی زینت بود و هم یه جور ابراز خوشحالی واسه سالم بودن تو. (آخه بابا علی خیلی خونسرده و اینجور احساساتشو خیلی بروز نمیده).

در ضمن کوچولوی من شما سیزده هفتته و یه هفته از محاسبات دکتر هم بزرگتری.تازشم نزدیک هفت سانتی نفسی من البته خیلی هم جای تعجب نداره چون به مامان و بابا رفتی دیگه،بچم قدش اروپاییه.

دیگه سرتو درد نمیارم عشقم.بازم با اتفاقای جالب به وبلاگت سر میزنم.